۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

نامه و خبر دريافتی
زنان و وبلاگ نويسان در
بازداشتگاه مخفی ميدان جوانان


يك بازداشتگاه مخفی وجود دارد كه تحت نظارت مستقيم اطلاعات ناجا وشخص صابری ظفر قندی رئيس دادسرای فرودگاه قرار دارد. اين بازداشتگاه در ميدان جوانان جنب خبرگزاری دانش آموزی نزديك ميدان كتابی قرار دارد كه تمام وبلاگ نويسان آنجا زندانی بودند. مدت بازداشت افراد در آنجا بيش از يك سال و گاه تا پنج سال طول می كشد و آن هم در سلول انفرادی.

بازداشتگاه مخوف ميدان جوانان که مخوف تر از 59 سپاه است، با 50 سلول انفرادی در داخل باغی در خيابان شريعتی پائين تر از حسينيه ارشاد در خيابان شهيد كوشا ميدان جوانان نزديك ميدان كتابی واقع است. اين دادسرا حيات خلوت صابری است. بازجو ها از حفاظت نيروی انتظامی با اتومبيل فولكس واگن شيشه دودی شيری پلاك ليزر "د. ق 76 "می آيند و هيچ مقامی اجازه ورود به آنجا را ندارد. با دوربين مداربسته حفاظت می شود. زنان زيادی در آنجا به صورت انفرادی نگهداری می شوند. در اينجا به زنان تجاوز می كنند. حتی رئيس قوه قضاييه اجازه ورود به اين بازداشتگاه را ندارد. صابری ظفرقندی هر كسی را هوس كند دستگير و در آنجا نگه ميدارد. صابری ظفرقندی با احمد صابری ظفرقندی دفتر رئيس جمهور نسبت فاميلی دارد.



۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه



كاش پرده مي فهميد

كه تا پنجره باز است ، فرصت رقصيدن دارد


كاش مي فهميد كه باد همهّ فرصت اوست



حكايت غريبيست : فراموش شدگان ، هيچ وقت فراموش كنندگان را فراموش نخواهند كرد
روزگار غريبيست

!!!زندگي عجيبه
چون تا گريه نكني ، كسي نوازشت نميكنه
تا نخواهي بري ، كسي نميگه : بمون
تا نري ، كسي قدرتو نميدونه
!!!....و تا نميري كسي نمي بخشت

به عقيدهً بندهً حقير:



هيچ كس حق نداره حتي به اسم محبت ، كسي رو زندوني محبت خودش بكنه


تمام عمر بستيم و شكستيم

به جز بار پشيماني نبستيم

جواني را سفر كرديم تا مرگ

نفهميديم به دنبال چه هستيم

عجب آشفته بازاري است دنيا

عجب بيهوده تكراري است دنيا

چه رنجي از محبتها كشيديم

برهنه پا به تيغستان دويديم

نگاه آشنا در آن همه چشم

نديديم و نديديم و نديديم

سبكباران ساحلها نديدند

به دوش خستگان باري است دنيا

اي كاش هنوز كودك بودم تا بزرگترين شيطنت زندگيم نقاشي روي ديوار بود
اي كاش هنوز كودك بودم تا از ته دل ميخنديدم
نه اينكه مجبور باشم همواره تبسمي تلخ بر لب داشته باشم
اي كاش هنوز كودك بودم تا در اوج ناراحتي و درد
......با يك بوسه همه چيز را فراموش ميكردم
...اي كاش همين قدري باقي ميموندم